سرنگونی
نه تو سپاه بودی ،
نه من پهباد اسرائیلی ،
حقم نبود ؛
اینگونه سرنگونم کنی ...! ؛
نه تو سپاه بودی ،
نه من پهباد اسرائیلی ،
حقم نبود ؛
اینگونه سرنگونم کنی ...! ؛
دیشب که عزرائیل برای بردن من آمد ،
فریبش دادم ،
همچون یک ماهی قرمز به روی آب ،
شکل یک آهوی ته دره ،
یا مانند آن قناری بیجفت دِق کرده ... ! ،
هَــــر وقت عزرائیل برای بردن من میآید
وقتکشُی میکنم ... ! ؛
فقط به یـک دَلیل ،
مــــن هنوز تــو را دل سیر ندیدهام
هنوز نمیدانی ،
چقدر نفسگیر است ،
هوای بیتو بودن سخت دلگیر است،
تو میدانی ،
چقدر شوم است ،
هوای خانه مردی کز روی تو محروم است ...
مه و ستاره درد من میدانند ،
به این سبب ،
همچو من ،
شب و روز ،
پی تو سرگردانند ...
تا به تو فکر میکنم ،
باران میبارم ،
میشوید گونههایم را ...
در چنگ ابرهای بهاری ،
افتادهام
و درنمیآیم ...