خوش آمدی بانو
دوشنبه, ۲۶ فروردين ۱۳۹۲، ۰۱:۵۴ ق.ظ
لولای شکسته در را عوض میکنم ،
در را باز میکنم ،
میگویم بانو خوش آمدی ،
خوش آمدی ...
در را باز میکنم ،
میگویم بانو خوش آمدی ،
خوش آمدی ...
گاهی کلمات،
در وصف واقعیتها کم میآورد ؛
به ناچار ،
سه نقطه و دیگر هیچ ؛
همچون اتفاقی خوب ،
در زندگی من ،
رخ بده ؛
رخ بنما ...
چه انتظاری میکشند ،
دیوارهای کعبه ،
در فراق تـو ...
یک عمر ،
به دنبال غزل و قافیهای بودم ،
در هوای تو ؛
انگار نه انگار ... ،
این غزلها ،
حواس مرا از تو پرت کرد ...
دیروز ،
امروز ،
یا فردا ،
هفته پیش ،
یا دو هفته دیگر ؛
چه تفاوتیست !؟ ؛
این تاریخها ،
هیچیک ،
از درد بیمادری کم نمیکند ...