دستهای تو
يكشنبه, ۲۲ فروردين ۱۳۹۵، ۱۱:۱۸ ب.ظ
بیا و کنار من بنشین ،
بیبن دستهای من خالیست ،
که دستهای تو را نداشتن ،
بد حالیست ...
بیا و کنار من بنشین ،
بیبن دستهای من خالیست ،
که دستهای تو را نداشتن ،
بد حالیست ...
امیدوارم ،
حداقل از آن بدهایی باشم ،
که خوبها را دوست دارند ...
در کوچهباغ دلم ،
کسی قدم نمیزند ... ؛
جای تو چه خالیست ... ؛
این روزها ،
من گم شدهام ؛
ایکاش یک نفر بود ،
تا پیدایم کند ؛
دستم را بگذارد ،
در دستانت ... ؛
روزی رفتی ،
و من سالهاست که در راهم ؛
اما هنوز ،
نرسیدهام به گرد رفتنت ...
«من» وقتی در دعاهای کسی باشم
میفهمم که «او» خیلی دوستم دارد ...
بهـار مـن تـویی ،
که نیامده ،
عطـرت دنیـایم را
فرا گرفته ...