سالهاست نفهمیدهام ...
يكشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۱، ۱۲:۳۷ ق.ظ
آدمها میروند که برگردند ،
یا میآیند که بروند ... !؟
یا میآیند که بروند ... !؟
دلــم خونه ... ،
پریشونه ... ،
حیرونه ... ،
خونــی شد ،
تا ،
چـــادری ، خاکـــی نشود ... ؛
ظرفم کوچک شده انگار ،
هی لبریز میشود ...
خــدا من را ،
برای گناهانی که در طول روز ،
با هزاران بهانه ،
توجیهشان میکنم ،
ببخشد ...
برای این است که ،
شرایـــط فراهم نیست ،
توهم تقــوا نگیرم ...
کابلی که با آن دستـش را بسته بودند ،
و زنده دفنش کرده بودند ،
دور استخوانهای دستــش بود ...
شکــوفهای ،
در قلــب من ،
جوانــه میزند ...