سید مرتضی
و همیشه ،
چهقدر قلمت ،
پر از فریاد بود ...
خونــی شد ،
تا ،
چـــادری ، خاکـــی نشود ... ؛
کابلی که با آن دستـش را بسته بودند ،
و زنده دفنش کرده بودند ،
دور استخوانهای دستــش بود ...
شــب جمــعه ما را یاد کردید ،
ما هم شما را ،
نزد ابــاعبــدالله یاد میکنیم ... ؛
پ.ن: شهید زین الدین
اگر میخواهید بدانید ،
اهالی بهشت چه قیافهای دارند ،
این عکس را ببینید ...
هرکسی ممکن است شهیدی را خیلی دوست داشته باشد ؛
یعنی ارادت و ارتباط قلبی خاصی با او برقرار کند ؛
البته همه این عزیزان آسمانی دوست داشتنی هستند ؛
من به شخصه به شهید چمران و شهید آوینی علاقهی خاصی دارم ؛
اما شما کدام شهید را بیشتر دوست دارید !!؟
هر کسی برای نجات خود میاندیشد ؛
هر کسی به امید و آرزویی زندگی میکند ؛
اما من امیـــدی و آرزویـــی ندارم ؛
جز تو گمشدهای نمیشناسم و جز تو راه نجاتی نمییابم ؛
همه را فراموش میکنم ، فراموش کردم ؛
همه را پشت سر میگذارم ، گذاشتم ؛
یکه و تنها به سوی تو میآیم ؛
و دست نیاز فقط به سوی تو دراز میکنم ؛
پ.ن : شهید چمران
باید از مادر شهید گمنام بپرسی ... ؛
ما چه میفهمیم دلتنگی غروب جمعه را ...
کاظم : (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه) آخه...! ؛
عباس: نــِه حاجی! ، همی دستارو بذار ، میخوام همینا باشه ... ؛
کاظم: اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده ، گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم... ؛
عباس: هـا! بـُگــو ... ؛
کاظم: یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه ،
میپرسن کیا داوطلباند!؟ ... ،
از اون جمع یه تــرکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ، یه لـر ... (بغض کاظم) ... یه فـارس ، یه بـلوچ ... ،
عباس!!!؟ ... عباس!!!؟ ...
پ.ن: آژانس شیشهای
قــــد بلندی ؛
خوش چهره ای ؛
خوش تیـــپی ؛
خوش لباسـی ؛
دارم بین استخوانهای خـاک خورده ات ،
دنبال حـرف مـردم میگردم ...
پ.ن: تقدیم به همه مادران شهیدای گمنام