زخم دلت ...
پنجشنبه, ۱۹ مرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۰۸ ق.ظ
اوف بر این مــردم ،
که زخـــم دلـــت از آنها ،
بزرگتر از زخم ســرت است ...
که زخـــم دلـــت از آنها ،
بزرگتر از زخم ســرت است ...
گاهی دلش میخواهد ،
کفشهایش را در بیاورد ،
یواشکـی ،
پاورچین پاورچین ،
از این جسم خاکی دور شـود ؛
هر چقدر هم گــدا کاهل بُود ،
ولی آقـا کریـــم است ...
به اســم دیگرت صدایت میکنم ؛
آنقدر صدایت میکنم ،
تا دلـــم لایق پاسخت شود ؛
یا رحمان و یا رحیم و یا حمید ...
که تا صدایش می کنم ،
پاسخم میگوید ... ؛
اگرچه وقتی او مرا صدا میزند ،
من کوتاهی می کنم ...؛
تنها مشتــرک مورد نظــر هستی ،
که همیشه ،
در دستــرسم هستی ...
برای مــن ،
تــــو نمیشود ... ،
الذی لیس کمثله شی...
و تو ،
مثل این سایهی افتاده به من ...
مــردم چه انتــظارهایی دارند ؛
انتــظـار آدم بودن !! ؛
آدم کجا بود ؟ ،
گویند: مُلا شدن چه آســـان ،
آدم شدن محـــال است ...
شاید ،
به یاد گذشتهها ،
کمی قدر خوبیهایم را بدانی ...