مقصد
يكشنبه, ۱۹ شهریور ۱۳۹۱، ۱۱:۰۳ ب.ظ
قطاری سمت خــدا میرفت ،
همه مــردم سوار شدند ،
وقتی به بهــشت رسید ،
همـه پیــاده شدند ،
یادشان رفته بود ،
مقصــد خـــدا بود ،
نه بهــشت ؛
همه مــردم سوار شدند ،
وقتی به بهــشت رسید ،
همـه پیــاده شدند ،
یادشان رفته بود ،
مقصــد خـــدا بود ،
نه بهــشت ؛
که زخـــم دلـــت از آنها ،
بزرگتر از زخم ســرت است ...
مــردم چه انتــظارهایی دارند ؛
انتــظـار آدم بودن !! ؛
آدم کجا بود ؟ ،
گویند: مُلا شدن چه آســـان ،
آدم شدن محـــال است ...
به من گفتهاند: چرا میخندی!؟ بگو ما هم بخندیم ؛
اما هرگز نگفتهاند: چرا غصه میخوری!؟ بگو ما هم بخوریم ...