آدم کبریتی
سه شنبه, ۶ تیر ۱۳۹۱، ۱۲:۱۵ ب.ظ
بعضیها مانند کبریت میمانند ؛
خودشان ارزش چندانی ندارند ؛
ولی میتوانند یک زندگی را به آتش بکشند ...
خودشان ارزش چندانی ندارند ؛
ولی میتوانند یک زندگی را به آتش بکشند ...
تنــــها ترجمـهات میکننـد ،
آنهـم بــه زبان خودشـان ...
انگار آدم ها ،
بیشتر به دست هم پــیـر میشوند ؛
تا به پــای هم ...
آدم بــه خــودش میگـوید: ،
چــه فکـر میکردم ،
چـــه شــــد ...
بعضی از آدمها ؛
فقط فـعـلهایی را صـرف میکنند ،
که برایشان صـــرف داشــته باشــد ...
از میان سیاهیها ؛
نور امید به تو ،
هنوز در دل من میدرخشد ...
حکایت کسی است که ؛
عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ؛
دلباختهی سفـــر بود ، اما همسفر نداشت ؛
زجــرها کشید ، اما ضجه نزد ؛
بغض داشت ، اما اشک نریخت ؛
حکایت من حکایت داستان عشقیست که ،
فـرهادش دیگر عاشـق نیست ...
غصههایی هم هست که ،
که با حضورش روبروی هر عددی ،
آن را تا دهها و صدها برابر ارزش میبخشد . . .
خدایا ؛
بنده ات را در پشت درهای زندگی تنها نگذار ...