حضور ذهن
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۳ ق.ظ
حضور ذهن ندارم... ؛
وقتی حضورت نیست ،
ذهن را میخواهم چه کار !؟ ؛
وقتی حضورت نیست ،
ذهن را میخواهم چه کار !؟ ؛
حالا که پر از حرفم ،
دیگر ،
از زنگ انشاء ،
خبری نیست ...
بر عکس پولهایم ،
زندگیام گوشه دارد ؛
آنجا که همیشه تنها مینشینم ...
هیسسسس! ،
آرامتر راه بروید ،
در این شهر ،
تمام وجدانها خوابند ...
گاهی کلمات،
در وصف واقعیتها کم میآورد ؛
به ناچار ،
سه نقطه و دیگر هیچ ؛
برایت رو میکنم ،
هرچه ندارم ،
شاید دستهای خالیم را ببینی ...
خسته شدم ،
از جانـــی که ،
گرفتار تَــن است ...