کارِ دل
دوشنبه, ۱۲ تیر ۱۳۹۱، ۱۱:۰۷ ب.ظ
چه شگفت است ؛
دل به لحظهای کوتاه به هم میریزد ،
آنچه را که عقل ،
در یک عمر به دست آورده است ...
دل به لحظهای کوتاه به هم میریزد ،
آنچه را که عقل ،
در یک عمر به دست آورده است ...
میتوان دوباره ساخت ؛
جــــز ،
ذات خـــراب را ...
حتى اگر نرود ،
دیگر در کـنارت نیست ...
هست ، اگر چه نیست ...
باران شیشهی پنجرهی اتاقم را شست ؛
ولی در دل من ،
چه کسی نقش تو را خواهد شست !؟...
ذین پس ،
هرجور مایلید حمل کنید ...
حرف دلت را همین امروز بزن ؛
اگر امروز گفتی ،
اسمش حـرف دل است ،
اگر نگفتی ،
فردا میشود درد دلت ...،
پُر...پُر...پُر ؛
آنقدر که گاهی اضافه اش ،
از گوشه چشمانم میچکد ...
به شکستن استخوان دنده میماند؛
از بیرون، همه چیز روبه راه است،
اما هر نفس، درد است که می کشدت...
نپرسید، چرا!؟،
آدم ها وقتی دلیل ناراحتیشان را نمیتوانند بیان کنند،
دلشان می گیرد ...