لیس کمثله شی...

هیچ کس ،

برای مــن ،

تــــو نمی‌شود ... ،

الذی لیس کمثله شی...

تهدید

تهدیدت می‌کنم به بد شدن ؛

شاید ،

به یاد گذشته‌ها ،

کمی قدر خوبی‌هایم را بدانی ...

با تو

نمی‌دانم ،

وقتی که با تو بودم ،

چه کسی مداد رنگی‌اش را برداشت ،

و فاصله‌ی بین ما را پر کرد ...

کار عشق ما به تماشا کشیده است

به جرم عشــق تــو ،

چه بسیار ،

ســرزنش شده ایم ...

مبتلا

برای آنکه بفهمی چه کشیدم با تو ،

خــدا تو را به کسی چون تو مبتلا سازد ...

هست و نیست ...

وقتى کـسى تـصمیم می‌گیرد برود ؛

حتى اگر نرود ،

دیگر در کـنارت نیست ...

هست ، اگر چه نیست ...

حرف دل

از من به تو نصیحت ،

حرف دلت را همین امروز بزن ؛

اگر امروز گفتی ،

اسمش حـرف دل است ،

اگر نگفتی ،

فردا می‌شود درد دلت ...،

صفر باش

همان صفر باش ؛

همان دایره ای ساده و تو خالی ،

که با حضورش روبروی هر عددی ،

آن را تا ده‌ها و صدها برابر ارزش می‌بخشد . . .

حرف تو

هر جا ،

حــرفِ تـــو کـه می‌شود ؛

مـن ،

چـقـدر نــاشیـانـه ،

ادّعــایِ بـی‌تــفاوتـی می‌کـنم ...

داشتم به تو می‌رسیدم ...

فقـط چـند قـدم مانـده بـود ،

تا برسـم بـه تــــو ؛

اگر ایـن خواب لعنتـی ، دیشـب ادامـه داشـت !