حضور ذهن
يكشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۲، ۱۲:۳۳ ق.ظ
حضور ذهن ندارم... ؛
وقتی حضورت نیست ،
ذهن را میخواهم چه کار !؟ ؛
وقتی حضورت نیست ،
ذهن را میخواهم چه کار !؟ ؛
حالا که پر از حرفم ،
دیگر ،
از زنگ انشاء ،
خبری نیست ...
بر عکس پولهایم ،
زندگیام گوشه دارد ؛
آنجا که همیشه تنها مینشینم ...
میخواهم ،
دست دلـم را بگیرم ،
در دست فـردا بدهم ؛
با اجازه خــدا ...
به اندازه ستارهها ،
در دلم حرف هست ،
اما ،
بگم میریی ،
نگم میمیرم ...
همچون اتفاقی خوب ،
در زندگی من ،
رخ بده ؛
رخ بنما ...
یک عمر ،
به دنبال غزل و قافیهای بودم ،
در هوای تو ؛
انگار نه انگار ... ،
این غزلها ،
حواس مرا از تو پرت کرد ...