غمی که بوی تو را میدهد
پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۲، ۰۹:۵۴ ب.ظ
مدام در من ،
غمی میزند قدم ،
که میدهد بوی تو را ...
غمی میزند قدم ،
که میدهد بوی تو را ...
اگر بمانی ،
هم دردی و هم درمان ؛
و اگر بروی ،
فقط دردی ؛
حال خود دانی ...
بهـار مـن تـویی ،
که نیامده ،
عطـرت دنیـایم را
فرا گرفته ...
چه خـوابهایی که ندیدم ؛
چه فکـرهایی که نداشتم ؛
کسی را برای یک لحظه ،
حتی! ؛
به جای تو نمیگذاشتم ...
برایت رو میکنم ،
هرچه ندارم ،
شاید دستهای خالیم را ببینی ...
خسته شدم ،
از جانـــی که ،
گرفتار تَــن است ...