یه چیزایی رو تو دنیا فقط یک مرد می‌فهمه ...

تمام روز می‌خندم ،

تمام شـب یکی دیگم ،

من از حالم برای مردم دروغ‌های بدی می‌گم ...

موتوا قبل ان تموتوا

یه حسی دارم این روزها ... ،

شاید من مُردم ،

حواسم نیست ... ؛

زندان‌بان

مومــن نیستم ،

ولی دنیــا برایم زنــدان شده است ،

خودم زنــدان‌بــان شده‌ام ...

چشمت ...

پنهانم از چشـــمت ،

ماه پس ابــــرم ...

اشرح لی صدری

این روزها ،

ظرفم کوچک شده انگار ،

هی لبریز می‌شود ...

توجیه

ایکاش ،

خــدا من را ،

برای گناهانی که در طول روز ،

با هزاران بهانه ،

توجیه‌شان می‌کنم ،

ببخشد ...

توهم تقــوا

خیلی وقت‌ها که گنـــاه نمی‌کنم ،

برای این است که ،

شرایـــط فراهم نیست ،

توهم تقــوا نگیرم ...

شکوفه من

در آغاز فصل خـــزان ،

شکــوفه‌ای ،

در قلــب من ،

جوانــه می‌زند ...

ماهِ من

دلـــمان که می‌گیرد ،

تاوان لحــظاتی است که ،

به غیر او دل بسته بودیم ؛

باز مــاه گرفت ،

ماه دلـــم گرفته است بی‌تــــو ...

فقط خدا

همین که خــدا با ماست ،

برایمان کافــی‌ست ؛

«من» را خـــط می‌زنیم ،

تا هرچه هست خدا باشد ؛