دنیای فانی
مغرور مشو ؛
و در تمام چیزهایی که از دست میدهی ،
صبور باش ...
مغرور مشو ؛
و در تمام چیزهایی که از دست میدهی ،
صبور باش ...
به من گفتهاند: چرا میخندی!؟ بگو ما هم بخندیم ؛
اما هرگز نگفتهاند: چرا غصه میخوری!؟ بگو ما هم بخوریم ...فرشتگان چپ و راستم عزاء میگیرند ،
که "ایاک نعبد" را ،
به حساب حرف خوب بگذارند ،
یا دروغ ...
آدم خاصـی نیستم ؛
مخاطب خـاصی هـم نـدارم ؛
فقط حـس خـاصی دارم ...
کسانی که بودن و نبودنشان بیاهمیت است ؛
آنانی که وقتی هستند ، هستند و وقتی نیستند هم ، هستند! ؛
آدمهای معتبر و باشخصیت و کسانی که بودنشان سرشار از حضور است ،
و در نبودنشان هم ، تاثیر خود را میگذارند ؛
کسانی که همواره به خاطر ما میمانند ،
دوستشان داریم و برایشان ارزش و احترام خاصی قائلیم! ؛
ما کدام هستیم !!؟
تا مردم دوستت داشته باشند ؛
رابطه خود و خدا را درست کن ،
تا خدا محبوب قلبهای مردمت کند ...
دیشب به حرم خواهر امام رفته بودم ،
کنار ضریح مبارک خانم بودم که دیدم جوانی آمد کنارم و ضریح را گرفت ؛
درست نمیتوانست صحبت کند ،
زبانش کلمات را درست تلفظ نمیکرد ؛
با همون حالش اول یک پانصد تومانی انداخت در ضریح ،
سپس با لهجه گیلکیش شروع کرد به حرف زدن ؛
میگفت: خــانم ، به دادم برس ، حدود چند ماهه بیکارم . به خدا میخوام نون حلال برای زن و بچه ام ببرم. نذار دستم رو جلوی برادرام دراز کنم ... ؛
هنوز حرفهایش تمام نشده بود که یکدفعه کسی صدایش کرد ،
به او گفت: چکار میتوانی بکنی!؟ چکاری بلدی؟ ؛
خلاصه هنوز یک دقیقه هم از عرض حاجتش نگذشته بود که من شاهد بودم حاجت روا گشت ... ؛
از آن زمان حالم متحول شد ؛
احساس کردم این پیامی بود برای من ... ؛
حکایت کسی است که ؛
عاشق دریا بود ، اما قایق نداشت ؛
دلباختهی سفـــر بود ، اما همسفر نداشت ؛
زجــرها کشید ، اما ضجه نزد ؛
بغض داشت ، اما اشک نریخت ؛
حکایت من حکایت داستان عشقیست که ،
فـرهادش دیگر عاشـق نیست ...
غم بالای غم بسیار است ...
غم مخور ...