زندانبان
دوشنبه, ۸ آبان ۱۳۹۱، ۰۳:۱۸ ب.ظ
مومــن نیستم ،
ولی دنیــا برایم زنــدان شده است ،
خودم زنــدانبــان شدهام ...
ولی دنیــا برایم زنــدان شده است ،
خودم زنــدانبــان شدهام ...
دلــم خونه ... ،
پریشونه ... ،
حیرونه ... ،
ظرفم کوچک شده انگار ،
هی لبریز میشود ...
خــدا من را ،
برای گناهانی که در طول روز ،
با هزاران بهانه ،
توجیهشان میکنم ،
ببخشد ...
برای این است که ،
شرایـــط فراهم نیست ،
توهم تقــوا نگیرم ...
شکــوفهای ،
در قلــب من ،
جوانــه میزند ...
دلـــمان که میگیرد ،
تاوان لحــظاتی است که ،
به غیر او دل بسته بودیم ؛
باز مــاه گرفت ،
ماه دلـــم گرفته است بیتــــو ...
پا زخمی میشود ؛
وای به حال دل تنــگ ...