امشب ...
جمعه, ۵ خرداد ۱۳۹۱، ۱۲:۰۱ ق.ظ

امشب تمام عاشقان را دس به سر کن ؛
یک امشبی با من بمان ، با من سحر کن ،
یک امشبی با من بمان ، با من سحر کن ،
پُر...پُر...پُر ؛
آنقدر که گاهی اضافه اش ،
از گوشه چشمانم میچکد ...
گفت: کسی انگار درِ گوشم زمزمه میکند: قُل نارُ جهنَّم اَشدّ حرَّا ،
این روزهای سیاه عریانی ، روسپید تر از چادر نمی یابم ...
دستانم خالی اند ؛
دلم غرق در آرزوها ؛
با قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان ،
یا دلم را از آرزوهای دست نیافتنی خالی کن ...
از این آدمهایی که تو اتوبوس،
بلند بلند با تلفن صحبت میکنن؛
مخصوصا اگه زن باشن ...
و پر از گناه ؛
طعم یکی از اوصاف او را بیش از همه چشیدهام ؛
و آن ستار العیوب بودنش است ؛
که اگر نبود ...
باید سکـوت کرد ؛
خدا پاسخ گو خواهـد بود ...
شک نکن ...
راهی نمیبینم ؛
آینده پنهان است.
اما مهم نیست ؛
همین کافیست که تو راه را میبینی ،
و من تو را ...