انتظار دیدار
برای تو کنـــار گذاشتهام ؛
تا بدانی ،
همــیشه انتـــظار دیــدارت را میکشم ...
برای تو کنـــار گذاشتهام ؛
تا بدانی ،
همــیشه انتـــظار دیــدارت را میکشم ...
آن وقت که به خــــدا پنـــاهنده میشویم ،
دیگر به هیچ گـذرنـــامـهای ،
نیاز نیست ...
خطت را نمیخواند ؛
خودت ،
رو به راهش کن ... ؛
شــب جمــعه ما را یاد کردید ،
ما هم شما را ،
نزد ابــاعبــدالله یاد میکنیم ... ؛
پ.ن: شهید زین الدین
تــنـهایــی ،
سهم کَســی است ،
که چــشـمان تــــو را ،
فــرامــوش کرده است ...
چــتـرها را باید شکست ،
باید ،
ایـــمـان داشت به بـــاران ...
هیچ شبِ بلندی ،
حتی یلدا هم تا انتها نمیماند ،
و نهایت روز غالب میشود ؛
شب یلدای غیبت آقـــای ما نیز ،
آخر به سر آید ؛
انتظار ما هم ...
این روزها ،
همچون کوچه پس کوچهها ،
دلــهــایمان را هم روشــن کنیم ...
هر بار که خــدا چیزی به ما میدهد ،
و ما را خوشحال میکند ،
از او روی برمیگردانیم ... ؛
و هرگاه ،
در سختی قرار میگیریم ،
از او ناامید میشویم ...
پ.ن: اسرا / 83