ناگهان بوی خرابه ای آمد...کاروانت شبانه زخمی شد دختر کوچکت که نه اما... شانه ی تازیانه زخمی شد . آه مولا کسی نمیداند...تیر قلب تو را نمیسوزد آتش از ترس آه سوزانت...خیمه های تورا نمیسوزد . ناقه های بوی راه فهمیدند...در بهار تو برگ ریزی نیست پیش این کاروان طوفانی...خون و زنجیر و شعله چیزی نیست . آه مولا کسی نمیداند...آفتاب حجاز را کشتند مردم کوفه ظهر عاشورا...آبروی نماز را بردند . تیر از بس که تشنه بود آنروز...در گلوگاه اصغرت افتاد نعش رود فرات خون آلود...روی دست برادرت افتاد .. ایام تسلیت و التماس دعای ویژه در عزاداری ها دارم.
ارسال نظر
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیانثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.