یه تــرکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ...
پنجشنبه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۱، ۰۵:۱۹ ب.ظ
عباس: حاجی گِـلوم مـِسوزه ، مِشه دستاتو بذاری رو گِلوم !؟ ؛
کاظم : (با اکراه دست خونیش رو عقب میکشه) آخه...! ؛
عباس: نــِه حاجی! ، همی دستارو بذار ، میخوام همینا باشه ... ؛
کاظم: اصغر یک جوک رو برات نسخه پیچیده ، گفته هر چند ساعت برات تعریف کنم... ؛
عباس: هـا! بـُگــو ... ؛
کاظم: یک شب تو جبهه قرار بوده عملیات بشه ،
میپرسن کیا داوطلباند!؟ ... ،
از اون جمع یه تــرکه ، یه رشتی ، یه قزوینی ، یه لـر ... (بغض کاظم) ... یه فـارس ، یه بـلوچ ... ،
عباس!!!؟ ... عباس!!!؟ ...
پ.ن: آژانس شیشهای