نمیدانم این زندگی چه نوع جانکندنی است که مرگش فرا نمیرسد !!
خسته !
عشق و الفت با آفریدگار
چه بگویم ز غم عشق که دل، تنگ است آه
نه دل مـا، همه دلـــهــا، همـاهنگ است آه
چه بگویم ز غم عشق... که جان باید کند...
دل از این و دل از آن، از همگـــان باید کند...
چه بگویم ز غم عشق که چون می بالم...
پس از آن بـا دل پر در دل شب می نالم...
چه بگویم ز غم عشق که چون شهد و شکر
می نماید ولی افسوس دگر خون جگر!
چه بگویم ز غم عشق که شرحش زیباست
چه بگویم ز همین عشق که غم خود آراست
چه بگویم ز غم عاشقی و عشق و جنون
گوش بر هوش بده ای دل من دل مجنون
هوش می گویدت این عشق نه یاریست گران
عشق و الفت با آفریدگار
چه بگویم ز غم عشق که دل، تنگ است آه
نه دل مـا، همه دلـــهــا، همـاهنگ است آه
چه بگویم ز غم عشق... که جان باید کند...
دل از این و دل از آن، از همگـــان باید کند...
چه بگویم ز غم عشق که چون می بالم...
پس از آن بـا دل پر در دل شب می نالم...
چه بگویم ز غم عشق که چون شهد و شکر
می نماید ولی افسوس دگر خون جگر!
چه بگویم ز غم عشق که شرحش زیباست
چه بگویم ز همین عشق که غم خود آراست
چه بگویم ز غم عاشقی و عشق و جنون
گوش بر هوش بده ای دل من دل مجنون
هوش می گویدت این عشق نه یاریست گران
از سروده های بنده حقیر(علی احمدی)